ابوحمزه ثمالی از اصبغ بن نباته نقل می کند که: حضرت امیرالمؤمنین «علیه السلام» در مسیر حرکت از کوفه به طرف صفین بر تپه های بابل که رسیدند بر روی تلّی ایستادند و به بیشه و نیزاری که بین بابل و همان تلّ بود اشاره کردند و فرمودند: شهری است و شگفت شهری است! اصبغ بن نباته از یاران نزدیک آن حضرت بوده عرض می کند: یا امیرالمؤمنین! می بینم از وجود شهری در اینجا سخن می گویید. آیا در اینجا شهری بوده که اکنون آثار آن از بین رفته است؟ فرمود: نه، ولی در اینجا شهری به وجود می آید که آن را «حلة سیفیّه» می گویند و مردی از تیرة بنی اسد آن را بنا خواهد کرد و از این شهر مردان پاک سرشت و مطهر پدید می آیند که در پیشگاه خداوند مقرب و «مستجاب الدعوة» می باشند.
لذا سید بن طاووس «رحمه الله» زادگاهش شهر «حلة سیفیه» را می ستوده و در موردش می فرماید: از نعمتهای الهی بر من این است که از شهری هستم که محل و منشأ فرقه ناجیه بوده و هست و نزدیک به مشاهد مشرفه بوده که از طرفی به نجف اشرف و از جانبی به کربلای معلاّ و از سمتی به کاظمین و سامرا (علی مشرفها السلام) نزدیک است. سیدبن طاووس در سال 645 (هـ ق) به سوی نجف اشرف هجرت نمود و در سال 649 به کربلای معلاّ منتقل شد و سپس عزم نمود که در سال 652 به شهر سامرا برود که در راه به بغداد رفت و در آنجا مستقر گردید. تا اینکه «هولاکو» بغداد را به تصرف خود در آورد و در سال 656 هلاکو سید بن طاووس رحمه الله را احضار نموده و به او امان نامه می دهد، سید از فرصت استفاده کرده و به زادگاهش شهر حله بازگشت. سیدبن طاووس رحمه الله در اثر تحصیل مقامات علمی و معنوی شهرت بسزایی پیدا کرده بود بدین جهت خلیفة وقت مستنصر بالله عباسی او را به شهر بغداد کشاند و این عمل برای این بود که از وجه و موقعیت سیدبن طاووس رحمه الله برای تحکیم حکومت خویش استفاده کند، لذا مستنصر بالله از سید درخواست کرد که مقام «شیخ الاسلامی» را بر عهده بگیرد. سیدبن طاووس «رحمه الله» که از نقشه ها و هدفهای شوم خلیفه آگاه بود با تضرع و زاری در پیشگاه پروردگار و استمداد جستن از امام زمان «ارواحنا فداه» توانست خود را از این دام برهاند .خلیفه پیشنهاد دیگری به او کرد و آن این بود که مقام «نقابت» یعنی رسیدگی به امور سادات در آن زمان را به او پیشنهاد کرد تا به این طریق با دستگاه حکومتی وقت مرتبط شود. سید بن طاووس این پیشنهاد خلیفه را هم نپذیرفت و هر چه اصرار کرد، سید پافشاری نمود. وزیر خلیفه به سید گفت: این مقام و منصب را قبول کن و آنچه خداوند راضی است و می پسندد عمل کن. سیدبن طاووس «رحمه الله» فرمود: تو چرا در پست وزارتی که داری به آنچه که پروردگارت را خشنود می سازد عمل نمی کنی؟ اگر در این دستگاه چنین شیوه ای ممکن بود تو به آن عمل می کردی. مستنصر بالله گفت: تو با ما همکاری نمی کنی در حالی که سید مرتضی علم الهدی و سید رضی در حکومت وارد شدند و منصب و مقام پذیرفتند آیا تو آنها را ستمگر می دانی یا معذور می شماری؟ حتماً و بدون تردید آنها را معذور می دانی پس تو مانند آنها معذور خواهی بود داخل کار شد و مقام بپذیر. سیدبن طاووس «رحمه الله» گفت: آنان در روزگار آل بویه زندگی می کردند که ملوکی شیعی بودند و در برابر خلفایی که مخالف اعتقادشان بودند قرار داشتند. به این جهت ورود آنها در حکومت با خشنودی و رضای پروردگارشان همراه بود. با این بحث و مناظره از دام خلیفه خود را نجات داد. در زمانی که مغولان دست به شورش زدند خلیفه از اوضاع بسیار نگران شده بود و تصمیم گرفت از وجود سید بن طاووس «رحمه الله» استفاده کند و به عنوان سفیر او را نزد مغول ها بفرستد و هنگامی که درخواست خلیفه را به سید رسانیدند باز پاسخ منفی داد و فرمود: سفیری خلیفه برای من نتیجه ای جز ندامت و پشیمانی نخواهد داشت. اگر در این مأموریت موفق شوم پشیمان خواهم شد و اگر پیروز نگردم باز پشیمان میشوم. فرستادة خلیفه با تعجب پرسید: چگونه چنین خواهد بود؟ سید بن طاووس «رحمه الله» فرمود: اگر توفیق رفیق را هم باشد و تلاشهایم به ثمر بنشیند خلیفه دست از من نخواهد کشید و تا آخر عمر مرا برای سفارت خود انتخاب می کند بدین ترتیب از عبادت و بندگی پروردگارم باز خواهم ماند و اگر کامیاب و موفق نشوم حرمتم از میان می رود و راه آزار و اذیت به رویم گشوده میشود تا جایی که مرا بی حرمت نموده و به رنجش خاطرم بر می آید و از پرداختن به دنیا و آخرتم باز می دارد. تازه اگر تن به این سفارت بدهم ممکن است پس از رفتنم دشمنان و بدخواهانم چنان شایع کنند که سیدبن طاووس رفته تا با پادشاه مغول بسازد و به یاری وی دودمان خلیفة سنی مذهب را از بین ببرد در نتیجه شما نیز باور کرده و کمر به نابودی من می بندید و مسمومم می سازید. بعضی که در آن مجلس حاضر بودند گفتند چاره چیست؟ فرمان خلیفه است. سیدبن طاووس «رحمه الله» برای فرار و آخرین جواب فرمود: استخاره می کنم و من هرگز برخلاف استخاره عمل نمی کنم آنگاه با همة وجود به قرآن کریم روی آورد و آن را گشود. آیه ای که بر ذمّ این سفر دلالت می کرد برآمد و آن را برای حضار خواند و خود را خلاص نمود.
سیدبن طاووس «رحمه الله» از استعداد درخشان و نبوغ کم نظیر برخوردار بود. لذا علوم آن زمان را در اندک زمانی فرا گرفت و بی نیاز گشت. او خود در این باره چنین نوشته است: وقتی کودک بودم جدم «ورام» رحمه الله به من گفت: فرزندم هر گاه در اموری که مصلحت تو در آن است وارد شدی به مرتبة پایین آن اکتفا نکن بلکه کوشش کن از متخصصان آن رشته پایین تر نباشی. من دو سال و نیم بیشتر به علم فقه نپرداختم و آنچه دیگران در چند سال فرا می گرفتند و می آموختند من طی یک سال می آموختم. نخست «الجمل و العقود» را حفظ کردم و سپس به «نهایه» (شیخ طوسی) روی آوردم و هنگامی که جزء اول آن کتاب را خواندم در فقه به اندازه ای بی نیاز و نیرومند شدم که استادم «ابن نما» رحمه الله در پشت جزوة اول اجازه ای به خط خویش برایم نگاشت و مرا به اموری ستود که خود را شایستة آنها نمی دانم. سپس جزوة دوم «نهایه» را خواندم و آن گاه «المبسوط» را نیز به پایان رساندم تا این که از استاد بی نیاز شدم. از آن پس تنها به منظور نقل روایت در محضر استادان کتابها خواندم و به سخن آنان گوش می دادم. «کشف المهمه، صفحة 162»
شهر حله یکی از شهرهای بزرگ جهان تشیع می باشد و زمانی از مهمترین حوزه ها و مراکز علمی و فقهی و ادبی جهان تشیع به شمار می رفت که از آن علماء و فقهای بزرگواری به صحنه آمدند که نقش مهمی در گسترش و رشد علم و فقه و اصول داشتند و تحول بزرگی در علوم اسلامی ایجاد کردند. هم چنین عامل مهمی در تبلیغ و گسترش مکتب اهل بیت بودند که از جملة آنان سید بن طاووس رحمه الله بوده.
روایتی از حضرت امیرالمؤمنین «علیه السلام» نقل شده که آن حضرت خبر از ظهور چنین علماء و بزرگانی را داده اند.